تصادف کردم، صبح، سپر به سپر شدم ، چی شد نمیدونم، توی ترافیک بودیم ولی میدونم راننده جلویی ناگهانی ترمزگرفت، پیاده شد و قیافه ای کاملا عصبانی داشت، لاغر و سیاه سوخته، با دندونای دراز و زرد، دودی بود ،فک کردم داره بهم فحش میده، گفتم عذر میخام ببخشید، گف ژنگ میزنم ۱۱۰ بیاد سپرموشکوندی، گفتم لطفا بگیر بغل الان وسط خیابون یم راه مردمو بند آوردیم، با گوشیش چند تا عکس انداخت، تا نگفتم پولشو میدم قبول تکرد بگیره بغل،گرفتیم بغل، دیدم سهجای سپرش از قبل شکسته بوده و با بست منگنه کرده، گفت باید خسارتمو بدی، گفتم چن میشه، گف بزن تو ترب میگه سپر چنده، گفتم من باید زنگ بزنم یکی بیاد، گف داری دبه میکنی من وقت ندارم الان زنگ میزنم ۱۱۰، گفتم صب کن طرفم الان میاد، زده بود توی ترب و داشت قیمت سپر ماشینو سرچ میکرد، بعد گف خانوم نوشته بین دو میلیون تا پنج میلیون، گفتم سپرت از قبل شکسته بوده، گف اگه نمیخای پول بدی زنگمیزنم ۱۱۰ کارشناسی میکنه باید ببریش تعمیر گاه دومیلیون میگیره دستمزد بگیره پول سپر هم باید بدی، به من استرس میداد، انگار که خودش مقصر نبود که یهو زده بود ترمز، گفتم عدالت خوبه ولی اقا انصاف داشته باش،من جای خواهر شما،سپرتون از قبل شکسته بود، همه همینیم، مشتی نمونه خروار، توی دنیای من شاید اینطوری بود که راننده پیاده میشد و اول میپرسید خانم خوبین؟ چیزیتون نشده، نگران نباشین سپر به سپر شدیم، البته این سپر من از قبل چند جایییش شکسته بود، منم میگفتم تو راه مرذمیم بزنیم بغل صحبت کنیم، بعد میگفتممن کارت ماشین و گواهینامه همرام نیست الان ،اگه زنگ بزنین راهنماییی میان ماشینو میبرن،اون میگفت باشه خواهرم! فدای سرتون ، برید دست خدا، قضا بلا بوده، گوشه ای از زندگی در میان آدم های با شعور اجتماعی اندک، کی دلشو داره اینجا زن باشه ،جیگر میخواد
بعد از تقریبا دوازده ساعت یا بیشتر از پای سیستم بلند شدن، نیمه تموم مونده هنوز، اسلایدها، شاید بیخودی منو ترسوندن، چرا باید برای هر پارامتری تا ته تحقیقات کنم، فکر میکردم برم یک به یکشون بکشم زیر فحش، سخت گیری بدون حد، چه خبره این همه زجر کشکردن، فک میکردم اگه تصمیم نکرفته بودم این قسمت زمین پهناور خدا باشم، الان به عنوان یه زن ژاپنی داشتم ترب خورد میکردم برای صبحانه بچه هام ، یا داشتم یرنج سرخ کرده درست میکردم توی رستوران تایلندی برای مشتریام و خوشحال بودم یا یه رن اسکیمو بودم و همزمان توی، کلبه چوبی اینستاکرام چک میکردم سا یه زن کویتی که النگوهای پهن شو دست کرده و پاشو انداخته رو پاش که خدمتکار فیلیپینی کارای خوشنوانجام بده آه و صد آه ، بد قرعه ای خوردم، من، این جا سرزمین دیو و ددانه، چرا بلد نمیشیم خوشبخت باشیم یا هم، کلافه ام،
خرید رفتم ، باعث شد تصمیم بگیرم یه کاری با موهام بکنم، یه کاری که از این حالت در بیاد، یه چیزایی خریدم ، یه کت زارا خریدم با دو نتا جین و یه شلوار پارچه ای ، اصلا نمیدونم چقد توی کارتم مونده، دو روز ویش رفتم دانشگاه ، برای دکتر چی ارایه دادم، ایراداموگرف ، خیلی خوب بود، قرار شد زمان دفاعموتاریخ بزنم، با استاد مشلورم اشنا شدم!!! اون روزجلسه اساتید بود، گفتن منتظر بمون بعد جلسه صحبت کنیم، دو ساعت و نیم توی گرما نشستم نیومدن، اخرش سرگیجه شدم، برگشتم خونه ۴ ساعت خوابیدم ، امروز سه اپ نصب کردم تا شلعتای مطالعم حساب و کتاب پیدا کنه، چقد خوب یود، بهتر و بیشتر یه کارام رسیدم، با یه دختره اشنا شدم ، قرار شد برای جلسه دفاعم بیاد کمکم کنه پک اساتید درست کنم اگه عمری باشه،
کل خونه رو برای پیدا کردن کارت دانش جو یی زیر و زبر کردم، اخرین بار یادمه هفته پیش میخواستم عکسشو بفرستم برای ثبت نام کلاس انلاین ، دود شده، نگرانم، الان یاد گواهینامم کارت ملی شناسنامم افتادم که نیست، ذهنم یاری نمیده، منکیفی داشتم که اینا رو یه جا میزاشتم ؟ فردا دارم میرم دکتر چی رو ببینم، امروز میخواستم برم یه چیزی بخرم، ولی تا ساعت شش درگیر فایلا شدم،توی کمدگشتم یه چیزایی پیدا کردم بپوشم ولی واقعا باید وقت بزارم یه چیزی برا خودم بخرم، از بس تو آدمیزاد نگشتم، الان یه فکری به خاطرم رسید ، باید باید باید یه هفته هر روز برم یه جاهایی بشینم آدم ببینم، شاید کافه ، رستورانی، اقتصادی و low budget, دیگه چی،
چرا به فکرم نرسیده بود که با قلم طراحی ناخن میشه خط چشممویی کشید ، خیلی خیلی مویی ، توی ارایش دائم بهش چی میگفتن؟ تکنیک تقویت مژه؟ ابزاری که این همه وقت جاو چشمم بود مثلا میخواستمتوی آبرنگ باهاش شاخه و ساقه بکشم ،ولی نکشیدم، چون نمیشد کشید، مثل اینکه کلید یه مشکل دیگه بود، چیزی نخوردم، نشستم بدنم بهم بگه چه وقتی گشنشه، نه ساعت، یه ویدیو دیدم اسمش بود رژیم منطقه آبی، جاهایی تودنیا که مردم بیشتر عز صد سال عمر میکنن، نکته ش اینه که فاصله وعده های غذایی زیاده، از صبونه تا ناهار تا شام، اگه فرض کنیم سه وعده غذا میخورن، امروز گاز خونه صورتی میسوخت، مجبور شدم اجاق گازو خاموش کنم و پنجره رو باز بگذارم، صب باز دوباره از زیر کار ویرایش فایل داشتم در میرفتم، چند تا فحش به خودم دادم تا بهم بریخوره ، برخورد ونشستم، باید برای ایلتس بخونم ، وقتم کمه، توی رایتینگ و اسپیکینگ مشکل دارم ، باسد یه الگوپیدا کنم تا چند تا موضوع روهمزمان پوشش بده ، پیدا نمیکنم، الانی که گیر چت جیپیتی ام اونمخنگ شده، دیشب باهاش دردل کردم گفتم برام فال تاروت یگیر هر چی کارت میکشید میگف بهترین کارت در فلان و فلان ، واااای چی شد تاروت از سرم افتاد! فااال! به خدا که این کارا از من بعیده، چم شده بود؟
دکتر چی صبح پیام داد و جاسه مشاوره شو یه روز عقب انداخت داشتم ظرف میشستم که پیامکش اومد، اصلا انگار میدونستم اونه و میخواد اینو بگه، مثل یه شهود ، امروز خیلی طفره رفتم ، سر توی هر چی کردمکه نرم سر وقت سیستم، رغبت نمیکنم، ناخوداگاهم پس میزنه، مدتی شده از وقتی که مثلا سبک زندگیموعوضکردم ، هی میرمجلواینه قدی شکم و پهلومو وارسی میکنم ،یعضی روزا مشهوده که سایز کمکردم بعضی وقتا نه، عوض کردن سبک زندگی برام با یه جمله به خودم شروع شد ، یه روز صبح بیدار شدم و گفتم این همه سال خوردم بسه و بس بود، این جمله یه جوری دیگه در من گفته شد الان که مینویسم لوثش کردم حق مطلب به خوبی ادا نمیشه، حس افسوس گذشته که مانکن بودم ، بگذریم اصن ، یه چیزی تو ذهنمه این چند روز ، دلم میخواست یه هتل داشتم از خودم در حد همون هتلی که اون خانم ارمنیه میچرخوند، از پسش بر میومدم ، یه رستوران هم بغلش داشتم که فقط چلوکباب میدادم و یه کافه که صوبحونه میدادم همین والسلام ، کاشکی مثه قدیم بود میرفتم ور دست یکی ازش اینچیزا رویاد میگرفتم ، چند شبه دارم با چت چیپیتی دردل میکنم ، این نسخه جدیده به نظرم احمقترش کردن، شاید عمدی در کاره،
بیست و نه مه، ۲۹ ، یخچالوتمیز کردم ، کلی غذا توش مونده بود، ریختمدور، اشپزی کردم ، درگیرم ودلگیرم ، از زمین و زمانی که توش م ، زمین خدا تنگ شده ، مردم اینجا ترسناک شدن ، کاش یه صفحه جدید ورق بخوره از اول تمیز وپاک شروع بشه
مریض بودم امروز خیلی بهترم، برای بار چندم نمیدونم ولی شمارش از دستم در رفته، چرا؟ چون خیلی مسریه؟ من ضعیفم؟ ویروس قدر قدرتیه؟از پارسال شاید این ۷ یا ۸ تمی باشه خوب قبلنا یادم هست میشد یکی انفولانزا بشه ولی بقیه نگیرن، ولی این جدیدنا یکی مریض میشه همه هم هر چی رعایت کنن بازم میگیرن، جنایت چین و هزاران انگشت دیگه از ایادیش توی نقطه به نقطه دنیا که فک و ذکرشون انگول کردن وچاپیدن مردمه نباید برای لحظه ای فراموش بشه، شین باید بشینه سر جاش، باید توضیح بده چرا ویروس اسمبل میکرده سر یه ویروسو میزده به ته یکی دیگه، بعد در کمال وقاحت امپول بسازه و بفروشه و مردمو سرکیسه کنه، بنجول فروش قدیم الان پز ابرقدرتی میده کومونیست از خدا بیخبر ،عصبانیم ، هیچ هواپیمایی تودنیا توریستای چینی رو عودت نمیداد طیاره ماهان از اینجا عنر عنر اینا رو هی میبورد هی میوورد ، آخی دولتها باید ننه دلسوز باشن نه زن بابای بیرحم، خودمو تو اینه دیدم نشناختم ، با یه چیزی از وجودم بیگانه شدم ، انگار از این همه یه تیکه کوچیک ازم فقط هست که اونم مثل یخ توی اب داره ذره ذره محو میشه، هر چی فک میکنم چرا چطور کی ؟ نمیدونم، امروز دکتر چی پیام داد هفته اینده برم پیشش، همکلاسی شبی پیام داد حرف زدیم ، دردل کرد ، از سختی کارش و اینکه قضاوتش کردن که ضعیفه ولی واقعا تلاش داشته ، چرا مردم زیاد قضاوت میکنن ؟ برچسب میزنن؟ شاید چون مغز میخواد همه چیو دسته بندی کنه و تصمیم بگیره خب کارش اینه ،
برای ارائه پایاننامهدارم تمرین میکنم ، خیلی اتفاقی وقتی داشتم حجم اسلایدها رو کممیکردم پی بردمکه میتونم توی قسمت نوت پاورپوینت متنی بنویسمکه بدون اینکه در زمان ارائه اسلایدها توی پرژکتور معلوم بشه از روشون بخونم ، امروز اون کانال یوتیوبی که دیروز میگف مکنزی گفته چنینوچنان، معلوم شد خود مکنزی هم روحش خبر نداره همچین حرفایی زده، چرند و پرند، درگیرش دیگه نمیشم، دعوا از دید من تقریبا زرگریه، بهخودم محک زدم که سعی کن تا آخریننفس از چیزهای که خدا در این زندگی بهت هدیه داده وکوری نمیبینی لذت ببر ، ساندویجدرستکنم ببرم توی پارک بغلی بخورم ، برم یه جا بشینم غروب ببینم، برم توی یه گل فروشی گل وگیاها رو ببینم ولی نخرم بیام بیرون، کاکتوس بخرم ، گل بکارم ، به یکی دو تا از فامیلا زنگ بزنم احوالپرسی کنم ، موسیقی گوش بدم ، فیلم ببینم، راستی امروز توی کوچه یکی از درختها اتیش گرفته بود، همسایه ها یدرد لای جرز دیوار هم نمیخورن ، یکی سرشو از پنجره نکرد بیرون لااقل بگه این بوی چیه؟ زنگ زدم اتش نشانی گف خودش خاموش میشه ونیومد، خودش دیگه مجبور شد خاموش بشه،
باید آزاد میبودم تا تصمیم می گرفتم امتحان کنم یا نکنم، مگه نه اینه که راه کمال از آزادیه، هیچ رشدی در زور واجبار نیست، شاید توی یه لغزش تو هممثل شیطان در کمین من نشسته بودی تا دستمو بگیری و من حتی برای اون لغزش آزاد نبودم، دیشب یه لایویوتیوبی میدیدم داشت میگف که ژنرال مکنزی که قبلا فرمانده سنتکام بوده اومده بیس روز بعد از جنگ۱۲ روزهمصاحبه کرده گفته طرح حمله رو پنتاگونتصویب کرده ، شاید، البته چونبزرگترین لشکر کشی تاریخ روکرد هر چی میتونس برد ریخت تو یه جایی وسط اقیانوس درست زیر ایران، اسراییل تنها کارگزار بوده، قرار بوده در تهران دوگروه نیزوی مسلح از افغانیا که جز بیس هزار نیروی نظامی قبل از طالبان بودن که انگلیس مسوول اموزششون در افغانستان بوده ویعد از طالبان با آغوش بااااز و فراخ وخاطر آسوده از مرز گذشته بودن و در ایران بودن بیان و دو تا از پایگاههای نظامی اصلی در تهران رو تصرف کنن که ارتش هوشیارانه عمل کرده نزاشته ، همچنین نیروهای سلفی از همون زامبی های که ترکیه فرستاده بود به سوریه در مرز اذربایجان قصد ورود وحمله بهمرزهای شمالی داشتن که اونم نشده، بعد امارات و قطر و اردن و عربستان با پدافند و هلیکوفتر کمک کردن ، عراق کمک راداری کرده بوده که ایرانیا فهمیده بودن دو تا از سامانه های راداری رو تو عراق زده بودن ، هواپیماهای اسراییل از آسمان ترکیهوگرجستانو اذربایجان میومدن رو ایران، از اذربایجان پهپاد میومده، پااااکستان گفته بیا بمبافکن ب ۲ رو از اسمون ما رد کن ولی در عوضش باجمیخوام که بهش دادن، روسیه توافق کرده بوده به ایران نه سامانه پدافندی بده نه جنگنده نه هیچی هیچی ، چین در ازای کمکردن تعرفه ها گفته به ایرانجنگنده و تسلیحات نمیدیم ،اونمیگف من متن خبر رو باید پیدا کنم خودمبخونم ،ولی یه حساب سرانگشتی انگار همه بودن از صغری وکبری و عذرا ومنیژهوخدیجه و شهین ومهین همه.. بدین گونه...این اخراج افغانی ها هم روی اینحساب بوده ظاهرا. بعد میگف بعد از دوازده روز گزارش میدن به ترامپکهجنگداره فرسایشی میشه و ترامپ همگفته اتش بس،
روز شلوغی بود ، کلا ملاقه به دست بودم، کمپوت هلو درست کردم منتهی سر شیشه ها خوب چفت نمیشد و نشتی داشت و نصفه موند باید برم سر جدید براش بخرم، پوست هلو ها رو هم ریختم تو دبه سرکه بشه، شیره انگور درست کردم نتیجه ش به نظرم معرکه شده، چغنر تخمیری رو هم پوره کردم ریختم تو شیشه، یه کارای دیگه ای کردم که یادمنمیاد چی بود، خبرها رونیگا میکردم ، این وریا به اونوریا سرکوفت میزنن که توماجرای اون کریدور خوب عمل نکردن، میخواد چی بشه، وقتی هیچی سرجاش نیست مطمئنا دنیای سیاست هم از این قانون مستثنی نیست. یه شرط اساسی این باشه که حداقلش باید علوم سیاسی خونده باشن تا دکترا و با نمره ممتاز از بهترین دانشگاهها ، اصلا به من چه، تراکتور قهرمان شد امروز ، تلویزیون روشن بود ولی بازیو ندیدم نتیجش این شد،
نوزدهم بود، دیشب تا صب بیدار بودم، چه مرگیم شده، چرا نمیتونم بخوابم؟ اون شبا که ساعت ده خوابم میگرفت چطوری بود؟ بیرون رفتم ، رسما میتونم ادعا کنم افتاب مهتاب ندیده ام، رفتم شیشه بخرم برای کمپوت، پیدا نکردم، از اون مدلا که میخواستم نداشتن، عوضش رفتم سفره خریدم و یه کاسه درب دار، مدتیه هر چی میخرم باید لااقل چند منظوره باشه ، به درد چند جا بخوره و حس تعلق بهش داشته باشم ، اینکه بتونم مراقبش باشم به عنوان یه اسباب تو خونه، چون هر چیزی با خودش انرژی به خونه میاره، شبی بر میگشتم یه امیولانس توی لاین بغلی بود و بی اختیاری مکالمه راننده و همراهشو شنیدم، :کپسول اکسیژن داریم؟ : نه! چرا ما درست نمیشیم ، چرا هر چیزی روی پروتکل و نظم پیش نمیره، ربکا خرابه ، بیخودی گاز میخوره ، لاستیکاشو باید حتما عوض کنم صدای جیر میداد،
کلی کار خونه، دیر از خواب بیدار شدم، یه جا خوندم هر چی ادم باهوش تر باشه بیشتر به خواب احتیاج داره! انگورا رو شستم دونکردم ، بقیه بادوها روپوست کندم، هلوها رو شستم واوی نت دنبال ظرف شیشه ای دولیتری بودم، میخواستم برم بخرمشون ولی خیلی خسته بودم، یه ویدیودیدم که یهجور نون تابه ای اموزش میداد مثل پنکیک ، یه پیمانه ارد و نسبت اب هم دو برابرایو نصفی سهچیز شل وابکی بود خمیر مایه ونمک ویه کمشوید خشکزدم گذاشتمنیمساعت یمونه یعد توی تایه ریختم ، نتیجه ش ید نیود ولی شبیه خمیر خام بود نهنون، دیگهچی؟ خب انگار یه جاده کشیدن که همه به نون و نوا میرسن نفع میبرن به جز این دیار، قردا هم نوبت همسایه های فسقلی دیگه هست که بیان زمین بقاپن و برن، عجب سیرکی شده
در خسته ترین حالت ممکنم، یه دنیا کار خونه، امروز فکر میکردم که جمعیت عنکبوتیان شاید بزرگترین جمعیت در بین حشرات باشه، یه نوع خاص و دهشتناک از یه عنکبوتو امروز در دو جا دیدم پلنگی بود، مثل یه پروانه، با کلی خط و طرح، همچین پیروزمندانه و گل درشت اومده بود وسط بافتنی هاش نشسته بود، هیچ کمینی در کار نبود ، عرض اندام بود تازه، حریف میطلبید، دقیقا درخت هلوی که دیروز میوه هاشو چیدم، تصورش هم ترسناکه که این روی درخت نزدیک من بوده، توی یوتیوب یه ویدیو دیدم به هلو انجیری میگفتن هلو دوناتی ، باید با انگورها چیکار کنم؟ فک کنم فریزشون کنم
داشتم ویدویو میدیم کهچطوری هلوها رو کنسرو کنیم، فک میکنم خیلی از هلوها زو نرسیده چیدم، یه شاخه از درخت کاملا شکسته بود به خاطر بار زیادش، ۹۰ درصد میوه ها روچیدم، انگورهای درختی که ازش ابغوره گرفتم رسیده، انقد شیرین بود کهکیشه ازش کشمشدرستکرد ، چرا ابغورش کردم؟ دیشب بیدار بودم دم صبح خوابیدم، انگار خاک پاشیدن تو چشمم، توی حیاط خوابیدم زیر نور ماه، هوا نیمه ابریه ، چشمام ضعیف شده و خوبنمیبینم،بچه که بودم یادممیاد بزرگترا موقع قرص ماه میگفتن به ماه نیگا نکنین چوندیوونه میشین ! یه جفت گربه اینجا سه تا بچه دارن، یکیشون مریضه ، من تا به حال یه خانوادهگربه ای کامل با همندیده بودم، ولی گریه پدر خیلی دورو بر اونمذیضه میچرخه، جلسه دفاع به فکرتم، یه حسی میگه این ور دنیا لااقل در دوره زندگی من دیگه رنگ ارامش نخواهید دید،
خیلی دیر بیدار شدم امروز، سخت و سنگین، یادم نمیاد چیکار کردم از ظهر به الان؟ نوار پرده wave خریدممتری هفتادودنجتومن نه متر، دیشب یادمنبود قرصامو بخورم، دیگه بعد ا اینکه از بیرون اومدم خونه میزون نبودم، فقط تونستم امروز دو تا اسلاید بخونم ، کلاسهای انلاینمم هم شرکت نکردم، دیروز خاک هایی که از گل فروشی خریده بودمو گذاشتم تو فر داغ ، شاید درست شه ، هر چی با این خاککاشتم قارچی شد و پوسید، دلم مامان میخواد بابا میخواد
دیشب توی کوچه دعوا شد، خلوت ترین کوچه محله، انقد کم تردد و ساکت که حتی بازیافتیا هم انگار فهمیدن ،کل محله رو میگردن آخر سر میان اینجا که بارشونو سبک و سنگینکنن، صدای خش خش بطری ها بدون کلمه ای حرف بینشون اغلب شبا توی کوچه شنیده میشه، ولی دیشب قیامت شد ساعت ۱۲ و نیم شب، دوگروه بازیافتی چندین مرد و بچه ،تو سر کله هم زدن ، فریاد زدن ، به هم پریدن احتمالا فحش دادن، به یه زبون دیگه شاید پشتو حرف میزدن خدا میدونه، از پنجره میدیدمشون، یک ساعت تمام به درازا کشید، دعوا به خیابون اصلی کشیده شد،بدونکوچکترینملاحظه ای اینکه مردم خوابن نعره میزدن ، ولی چرا هیچ همسایه ای پلیسوخبر نکرد ، ما چه مرگمونه، احتمالا تمام ساکنان دو خیابون از سر وصدا خوابشون نبرده بود، هر جاییی دیگه بود اینا روگرفته بودن و حداقلش اخراج و دیپورت بود، چرا ما بی تفاوتیم؟ چون تودهنی میخوریم و دهن کجی میبینیم از هم، انتن اینترنت نصب شد ولی وصل نشد ، باید یکی بیاد از شرکت و خودش شخصا پس و یوزر انتن رو وارد کنه ، اینو امروز فهمیدم، حالا دعرم فک میکنم شاید از اول اول اولش قبول میکردم یکی بیاد ببینه انتن چه مرگشه کل این پروسه انقد نه طول میکشید نه خرج میزاشت رو دستم، همیشه شعارم بود کار رو بسپار به کاردان، ولی دیگه پیش اومد، نمیدونستم اینطور میخاد بشه، کلاس انلاین خسته مکرده هیچی هم دستگیرم نشده،
برای ارائه ام تمرینکردم، از اولش، با تعارف و تشکر های اولش ، اینطوری بهتره، صبح یه سری تمرین کردم ، ناهار پختم، یه کلاس انلاین شرکت میکنم، توی قطعی برق مشکله، خیلی ها نوشته بودن اون ساعت از کلاس برق نداریم، راستش وسط درس بودیم که برق مدرس جلسه رفت ، آهی کشید وگف برقمون قطع شده و آخرش بدون خداحافظی وختمجلسه کلاس تموم شد، شب هم یه کلاس انلاین داشتم که برقمون رفت، چطوریه که ما پنج درصد بیت کویندنیا رو داریم استخراج میکنیم؟؟؟ بعد این وضعه، انتن وایرلس یک میلیون و خفتصد توی گلوش گیر کرده بود ، عصر رقتم پشت بوم و و وصلش کردیم، بر گشتم مودمو زدم به برق کار نمیکرد، متوجه شدم که چراغش خاموشه ، آوردمش پایین دیدم کابل شبکه اتصالی داره و هی باید با سیمش بازی بازی کنم تا وصل بشه ، سوال اساسی اینجاس آیا مشکلش از اول این بود و من متوجه نشدم و تعمیر کار انشالله که نون حلال برده سر سفره زن و بچش، چرا همه خرجها میلیونی شده؟ همکلاسیم بعد از نودوبوقی امروزی با پیام های واتساپی یادی ازمکرد، پیامدادمازش تشکر کردم، دیگه من تصمیموگرفتم راه خودمو میرم، مثل یکه سوار با یه دنیا دشت و بیابون جلو روش ، توی یه پس زمینه غروب دلگیر، دقیقا این منم، دیگه کسی نیاد سمتم ، کسی که بخاد بمونه خودش دلیلشو پیدا میکنه
نمیدونم مردم چیکار میکنن، خبرهای امروز چی بود، کی چی گفته ، دنیا دست کیه ، دروغ چرا قد یه ویدیو به یوتیوب ناخونک زدم در حدی که خبر اومده جانی جان با انجلینا جولی تیک زده ، جاستین ترودو با کیتی پری، یکی امروز بهمگف بلیط کنسرت کیتی پری ۴۰۰ دلاره بعد میگف عجیب اینه کنسرت گوگوش ۶۰۰ دلار شماعی زاده ۴۰۰ دلار منتهی تو کنسرت کیتی پری فش فشه داره گروه رقص داره بعد کیتی حرکات ژانگولر بازی داره ولی کنسرت گوگوش وسطای اجرا جک و لطیفه تعریف میکنن بهجاش ، کنسرتای ایرانیا کلا اتوتیون و پلی بک شده مع الاسف ، میگف شاید بهتره بریم تا سلن دیون چهچهه بزنه برامون تا بریمکنسرتهای ایرانی، یه چیزی که تازگیا با دیدن یه سریال ترکی متوجه شدم اینه که چقدر کلمات فارسی توش دارن، حتی آوا ها و لحن ممکنه تغییر کرده باشه ولی چیزی که خودشون میگن چهل درصد کلمه ها ریشه فارسی داره، تو زمان اتاتورک اومدن کلا حذف کنن وتا حدی هم اتفاق افتاد ، حساب کن اون موقع چی بوده، مثلا بیمارستان کهمیشه هاستانه، یعنی خسته خانه چون ترکا خ رو ه تلفظ میکنن و به بیمار میگن خسته، یا مثلا به خیال میگن هایالر، هیال + لر، خنده میشه هانده یا خیلی مثالای دیگه، چقدر فرهنگها به هم نزدیکن، البته وام دار خیلی از کلمه های فرانسوی هم هست ، خدایا چه گنجینه ای دادی به ما، چقدر ما خوشبختیم کهمولانا میخونیم حافظ میخونیم سعدی بیدل خدایا شکرت ، شعر و شعور
امروز یه سری اسلاید ساختم که اگه جلسه دفاع سوالی پرسیدن جواب بدم ، از روی اسلایدهای شبکه عصبی کلاس مجازی رویان برداشتم ، واسه پایان نامه هم دادم چت جی پی تی برام متن تهیه کرد که محاوره ای برای اساتید روی اسلایدها توضیح بدم ، دیگه چیکار کردم. امروز؟ من از پنج صبح بیدارم، گفتمیوتیوب رو از گوشیم پاککردم؟ چند روزه ، بهتر شده، انقد که این اپها دمدستی شده بودن گفتم بلانسبت خودم، افسارمو دیگه نمیدم دست این اپ اون اپ، اگه هم چیزی خواستم بیینم برم از لپتاپ نیگاه کنم، مثل سیاهچاله هی منو سمت خودش میکشوند، بادوم ها رسیدن، امروز رفتم پشت بوم تا ببینم این انتن اینترنت مثلا وایرلس چه مرگش شده که چند روزه قطعه، باورمنمیشه ، سوخته بود، به خاطر قطع ووصل برق ، هشت میلیون انتن! برم یقه کدوم بابا برقیوبگیرم ، فرستادم تعمیرش کنن هنوز خبر ندادن چقد خرجشه :((، میرم جلو برق منطقه ای چادر میزنم ،
معجزه لازم دارم ، نوشتنم نمیاد، توی دنیای من ، دنیای من؟ چرا این موقع زندگی میکنم؟ امروز یهویدیودیدماز جنای ت در کرمان سال ۱۳۸۱ ، فجیع و دردناک، قاتلان عده ای اتش یه اخ تیار بودن، چطوری میشه که ادم به مراسم مذهبی که اجرا میکنه مغرور میشه و فرض میزاره که من برترم ، و شما ته تر ، مراسم ؟
چیزی که امروز صبح باعث تعجبم بود این بود که برخلاف هر صبح قی چشمی نداشتم، همیشه داشتم، به خصوص شبهای که دیر میخوابیدم، دیسب هم حدودای چهار خوابیدم ولی یه پارچه کشیدم دور کله م و چشمام تا تور صبح بیدارم نکنه، شاید علتش همین بوده باشه، یه سریال ترکیه ای میبینم این روزا ، اشرف و رویا، خوبه ، یه نیمچه شیمی هست که بازیگرا خوب درآوردنش و به بیننده القا میشه ، البته با سرعت دوبرابر خیلی جاهاشو رد کردم، دمت خانوم بازیگرخوبیه ، ولی من چشمم یکی دیگه روگرفته، بسه دیگه خیالبافی، خودتو جمع کن، پروژه بیسکوف یا شیرینی لوتوس با شکست روبروشد، یه شیرپاک خورده ای تو یوتیوب اومد اول شکروکاراملی کرد کره بهش زد بعد که کارامل خنک شد ریخت توی آرد، منتهی من همینکارو کردم دستم ازچند جا که سوخت چون روغن و کارامل شتک زد روانگشتم بعد کارامل سرد شد شد عین سنگ منم کم نیاوردم ریختم توی ارد که ورز بدم ولی با ارد قاطی نمیشد ، یه فاجعه بود، منم کاراملو که آردی شده بود انداختمتوی ماهیتابه و با یه لیوان شیر ازش حلوا پختم ، تجربه باید کرد، چند روزیه که نرفتم سر وقت مشقام، از دکتر چی خبری نیس، چرا رومنمیشه بهش پیام بدم؟ باید به طور معقولی بی عار بود ،
تغییرات اقلیم ؟ یادم نمیاد مرداد ماه هوای نیمه ابری داشت! تو فکرم بود بیسکوف درست کنم، چند تا رسپی ازش دیدم، فلفل دلمه ای قرمز تخمیری رو توی خرد کن ریختم یه قاشق پودر فلفل قرمزی که خودم خشک کرده بودم هم بهش زدم ، خوب شده ، رنگ قرمز خیلی خیلی جذابی داره ، یه رنگ شاد شفاف ، شاید با لبوهای تخمیری هم اینکاروکنم، چرا باید الان من با ابن عربی اشنا بشم ؟ دیره خیلی دیره، دندون عقلم از بفل سوراخ شده ومن تازه تمشب فهمیدم ، باید برم وقت دندونپزشکی بگیرم براش، دنیای بدی شده ، همه روی هم شمشیر کشیدن ، تا دیروز بر لزوم به اصطلاح دیپلماسی امروز فشنگ و موشک ، آدم بیگناه داره از گشنگی جون میده خدایا به داد مردم زمینت برس هیچ فریادرسی نیست ، چیکار کنم بی تاب شدم با دیدن این وضعیت، خونتو رگام میجوشه که چی از دستم بر میاد، مثل گله ی بدون چوپان گرگ بهمون زده ، هر وری که نیگاه میکنی یه الم شنگه به پا شده ، چطور به اینجا رسیدیم ، با تصمیمای اشتباه وبدون عاقبت اندیشی
هر چی آدم بیشتر از خدا عمر میگیره خلق و خو ش عوض میشه هم کم حوصله میشه هم صبور! عجیبه ، مریض داری میکنم این روزا، دیگه سختمه، حس ادم اضافی دارم، صبح خواب میدیدم دارم با یه لنج میرم دوبی، رفتم جلیقه نجات پوشیدم، توی راه از پنجره!!!! به بیروننیگاه نمیکردم، چرا تو خواب فک میکردم وسط دریا منظره شهر و روستا داره؟ نمیدونم! خلاصه، حس میکردم یکی پشتمه اونجا، حواسش به منه،روم کراش زده:)) یه حس عمیقا خوشایندی توی خواب داشتم ، بعد صحنه عوض شد رسیده بودم دوبی اوی یه هتل بودم از پنجره به لیرون نیگا کردم یهماشین توقف کرد و پاریس هیلتون با اهل و عیال پیاده شد من به شخصی که روم کراش زده بود داشتم میگفتم که این پاریس هیلتونه و وارث هتل های هیلتونه، اما انگار میدونستم که خیلی وقته که هتلاشو فروخته، و من هنوز اطلاعات سوخته میدادم ،گفتمدکتر چی پیام داد که تم ارایه تو عوض کن،
قهوه بد است ، قهوه بسیار بد است، قهوه قهوه قهوه امان از قهوه
امروز خبری از دکتر چی نشد، مخصوصا صبح زود بیدار شدم حدس میزدم حدودای ساعت ده بهم پیام بده ولی خبری نشد، یه نیگاهی به شلوار گشاده انداختم دمپاشو میخواستم بدوزم ، چرخ خیاطی خراب بود، دیگه نشستم پای تعمیر وتمیز کاری چرخ، چند تا ویدیو دیدم تا ببینمچطور باید بازش کنم اول، بعد از بیست و چند سال بالاخره باز شد، شش ساعت درگیرش بودم، جرقاب روغن میسابیدم با قرص ظرفشویی و جلاستج آخرش گرفتمش زیر اب و با سشوار خشک ش کردم ، برق تازه اومده
به دکتر چی پیام دادم فردا میخام بیام ببینمش، شلوار گشاد سیاهه رو درآوردم ببینم میشه فردا پوشید، باید دوباره پاچه هاشو درست میکردم ، برق رفته بود و توی تاریکی دم غروب چشمام جایی رو نمیدید ، یکم به خودم ور رفتم برا فردا مرتب باشم ، شبی باقلوا درست کردم ، دیگه دستم راه افتاده ، این سومین باره باقلوا درست میکنم ، دیگه هم نخواهم پخت چون گرون میوفته پای آدم ، ارزششو نداره ، خب از برکات دانشگاه رفتن توی این سن این بود که چشمام کم سو شده ، ضعف هم کردم از پای سیستم بلند میشم پاهام سست میشه و سرم گیج میره ، بارخدایا خودت شاهد باش، دل گیرم از آدمات، چرا با اینا بر خوردیم، ما که اهل هیچ وری نبودیم ، کار بنده هاتوبده دست دلسوزترین ودرست ترین آدمت،
همچنان
ماهی قرمزه مرده. خودشو از توی اب تشت پرت کرده بود بیرون.اگه صبح بیدار میشدم و نصمیم نمیگرفتم که ناهار حاضر نکنم زنده بود اینطوری حواسم پرت پیشخون اشپزخونه نمیشد اینجوری تنگ کثیف ماهی رو نمیدیدم که بخوام ابشو عوض کنم . یا شایدم اگه میذاشتم توی تنگ بمونه تا اینکه بندازمش توی تشت الان زنده بود. پریز برق از جاش پریده بیرون اگه مجبور نمیشدم برای پیدا کردنش اجاق گازو بکشم کنار الان مجبور نبودم پریز برقو درست کنم یا شایدم اگه سیم برقش بلندتر بود شاید . امروز با اخرش رسیده ، ته تهش، چیز کیک سن سباستین پختم و بستنی مگنوم و دم غروبی باقلوا، باقلوا شاید ولی بقیه چیزا رودیگهدرست نمیکنم، محتوای اسلایدا تموم شد و مونده فقط موضوع خوشکلاسیون اسلایدا، چهل تا شد، اگه توضیح هر کدوم یه دقه وقت بگیره میشه یه ساعت ارائه، یه ماهه روش دارم کار میکنم،اینکه چی بگم چطوری بگم،از کجا شروع کنم به کجا برسونم ، چرا نرفتم حموم؟
نمیدونم چرا ؟ یادممیس آخرین بار کی رفتم بیرون؟ ترسناک شده ، اضطراب گرفتم از اینکه دارم یهچیو هدر میدم ، داره دیر میشه برام، اره اینحسه اصلیه، اره خودشه، دارم حس میکنم داره برام دیر میشه خیلی چیزا، و دیر شده و از دست هم رفته، و اوضاع هیچوقت تحت کنترلم نبود ولی دارم میگم که نه مقصر بودی، باید یه جوری کنترل اوضاع روبدست میگرفتی، من نمیتونستم! مشکلاتم در حد یه جامعه بزرگ بود، باید برم منزوی بشم توخودم، این اسلایدها تمومنمیشه، اس را ییل به سوری ه حمله کرده ، دنیا به هم ریخته، همه دارن میزنن توسر کله هم، من تو فکرم برم یه وری ، یه جا وسط هیچ جا،تا دیر نشده حض ببرم از زندگی، یه خروس داشته باشم صبحا برام بخونه پنجره خونم باز بشه بهکوه، به نظرم چارمحال همون طبیعتی داره که میخوام ، اره